خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 114

باهاشون بد رفتار و نامهربون شدم ... مدرسه ی جدید رو می گم  

از وقتی بد اخلاق شدم باهام مهربون شدن و هی خسته نباشید و... می گن ... 

اوصلا فهمیدم هر چقدر متواضع تر و مهربون تر باشی با آدما امر بهشون مشتبه می شه که خیلی آدم مهمی هستن و بعدش پدرتو در میارن  

یاشار سرش خیلی شلوغه ... هر روز خسته تر از دیروز ... پولشم که نمی دن ... بی انگیزه ی بی انگیزه است ... یکی از مهمترین دلایل خستگیش همینه  

ماشین یکمی خراب شده ... امروز بدون ماشین رفت و با اتوبوس و مترو ... همیشه ماشین زیر پاشه ... سختش بود زیاد ... چند جا باید می رفت  

گفتم من هر روز کارم همینه ... از این مدرسه به اون مدرسه ... گفت چه سخت ... نکن این کارو ... یه جا کار کن لا اقل ... خیلی خسته می شی ... اما زندگی خرج داره ... امسال همش با حقوق من گذشت ... کلی طلب داره از شرکتشون ... کارشون خیلی وابسته است بهش ... قرار بود تا آخر هفته براش پول بریزن که نریختن ... یاشار هم یه خط در میون می ره ... باید همینکارو بکنه !!! خیلی پر رو تر از این حرفان ... چون می دونن مقصرن حرفی نمی زنن و فقط التماس و خواهشه ... اما چه فایده  

فکر کنم دوباره سال جدید باید کلی غصه ی کار یاشارو بخورم ... هر سال کارم شده همین ... اول سال می خواد جا عوض کنه ... اونم اون کاری که اون می خواد با اون حقوقی که اون می خواد و اون جایی که اون می خواد !!!! مگه به ای ن راحتی ها پیدا می شه !!! هر کسی حاضر نیست اونقدر پول بده !!! این شرکت هم که کلا پول نمی ده ... از اول سال 20 نفر شکایت کردن اما هر بار در رفته ... اوضاعش بدجوری خرابه !!! البته شرکت هم طلب داره از دولت اما نمی دن که !!! ولی بازم به نظر من به کارمندا ربطی نداره ...  

5 شنبه ها می رفتیم خونه ی مادر شوهر ... امروز اما چون ماشین خراب بود و یاشار خسته نرفتیم ... حالا هفته ی دیگه باید کلی حرف بخوریم !!!  

چقدر راحت شدیم از وقتی از اونجا اومدیم بیرون و دیگه نزدیکشون نیستیم ... اصلا یه آرامش خاصیه !!!  

واسه شام دلم پیتزا می خواد... یاشار خوابه شاید بیدارش کردم گفتم پیتزا سفارش بده ...  

یه دسته ورقه دارم که باید صحیح کنم ... مثل قبل ذوقشو ندارم ... کلا از این مدرسه خسته ام  

چند روز که پیش که یه سری ورقه صحیح کرده بودم برای بچه ها برچسب زدم ... اینقدر ذوق کرده بودن که نگو ... دوم دبیرستانن ها ...  خوشم میاد از بچگیشون  

 

این بود حرف های دل یک یلدای تنها ( آخه یاشار خوابه ) و خسته و بی حوصله ( یعنی حوصلش خیلی سر رفته )...

نظرات 1 + ارسال نظر
ریمیک دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 http://del-neveshtehha.blogsky.com

سلام یلدا جونم
دلم برات تنگیده خیلی ... هر چند هر وقت بتونم میام و نوشته هات و می خونم ....

منم همینطور ... کاش باز هم مثل قدیم بیشتر می نوشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد