خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 155

دیروز صبح رو خونه بودیم و یکم به کارهای خونه رسیدگی کردیم . ساعت 6 رفتیم پیش مامان و بابام ... برادرم هم اونجا بود . مثل همیشه یکم بازی و شام و گفتگو و برگشت به خونه  

امروز هم صبح زود باید می رفتم مدرسه ... کلی هم کار داشتم اما انجام نشد و موند برای فردا ...  

یه جلسه ی خوب گروهی هم برگزار شد که همه مشکلاتشون رو مطرح کردند و خیلی امیدوارم که امسال سال خوب و شادی باشه از لحاظ کاری ...  

روزانه 154

سه شنبه بعد از ظهر خونه یکی از دوستام دعوت بودم ... از صبح که بیدار شدم یه مشکلی برام پیش اومد که خیلی نگرانم کرد حالا شاید توی یک پست رمز دار نوشتم ... اینقدر استرتس گرفتم که نگو ... بعد رفتم دکتر  وقت گرفتم و دوباره برگشتم خونه ... دوباره پاشدم رفتم سر راهم هی مغازه ها رو نگاه کردم چون تولد یکی از دوستام هم بود و باید براش کادو می خردیم ... سر را یه مغازه پیدا کردم که مانتو داشت و مانتو های تک سایز و تک رنگ و با قیمت های فوق العاده عالی که باور کردنی نبود مثلا 10 تومان و 14 تومن و 18 تومن و ...  

اما گفتم اول بزار برم دکتر بعدش دوباره می رم اونجا رو می بینم ... رفتم دکتر و آزمایش نوشت و گفت احتمالا به خاطر اینکه تیروئیدت کم کار بوده و قرص نخوردیه !!! اما به هر حال آزمایش نوشت که ببینه تیروئیدم چقدر کم کاره  

صبح امروز هم با یاشار رفتم آزمایش دادم و دوباره اومدم خونه تا سه شنبه دوباره ببرم پیشش  

برگشتنی رفتم اون مانتو فروشیه چقدر هم شلوغ شده بود ... چون تازه باز کرده بود اتاق پرو هم نداشت و می گفت مانتو رو ببرین اگر اندازه نبود پس بیارین ... خلاصه منم دو تا مانتو بر داشتم یکی بنفش و یکی هم کرم ... توی راه هم به یکی از دوستام زنگ زدم و تشویقم کرد که برای کادوی تولد برای دوستم مانتو بخرم ... خلاصه اومدم خونه و سریع مانتو ها رو تنم کردم اون بنفشه اندازم بود اما اون کرمه بزرگ بود ... مانتو دوستم هم به نظرم براش تنگ بود . دوباره برگشتم اونجا و مانتو دوستم رو عوض کردم و از اون مانتو کرمه هم سایز کوچیکترشو برداشتم و اومدم خونه ... اینقدر از صبح استرس داشتم اصلا حوصله ی مهمونی رو نداشتم ... ساعت 5 کم کم حاضر شدم و موهامم بالا بستم ساده ی ساده و آرایش کردم و یاشار هم اومده بود خونه منو رسوند ... البته خیلی نزدیک بود اما خب دیگه حوصله نداشتم خودم برم .  

مهمونی هم بد نبود . موقع برگشتن دوباره دوستام گفتن ما رو هم ببر اونجا ... سر راه رفتیم اما چشمتون روز بد نبینه اینقدر شلوغ شده بود که نمی شد چیزی ببینی و همسر یکی دیگه از دوستام هم رسیده بود نشد ...  

اما دیروز دوباره با همون دوستم که براش مانتو خریده بودم رفتیم و اینبار اتاق پروش آماده بود و به جای اون مانتو کرم یه مانتو سرمه ای برداشتم که البته گرون تر بود ... اما خب فکر کنید با 38 تومان دو تا مانتو خوب خریدم !!! 

روزانه 153

خب دیروز بالاخره شورای دبیران مذکور برگزار شد و در کل خوب بود .... چقدر این معلم ها می خورن شما فکر کن صبحونه مفصل خوردن بعد یکی دو ساعت بعدش دوباره پذیرایی با چای و نسکافه و ... که هر کی هر چی دوست داشت بر می داشت و آب جوش بود و بیسکوییت های لکسوس  و هندونه و ... بازم کلی خوردن دوباره یکی دو ساعت بعدش ناهار بود که جوجه کباب بود ... یعنی شما فکر کن هر چی میاوردن اینا تا تهشو می خوردن در صورتیکه من اصلا گشنم نبود !!!!  

چقدر هم معلم جدید امسال اومدن ... دوست ندارم اینقدر هر سال تغییر ایجاد می شه ... خدا رو شکر که خودمون که کادر مدرسه ایم هی تغییر نمی کنیم . البته ما ها هممون یه بخشی از تدریس ها رو هم به عهده داریم ... راهنمایی هم که امسال فقط  دوم و سوم داره و ...  

خیلی دوست دارم زودتر مدرسه ها شروع بشه و من برم سر کلاس دبستانی های عزیزم ... خیلی ناز و بامزه اند ... منم که عاشق دختر ... یعنی برای تک تکشون می میرم اینقدر که هر کدوم یه جوری بامزه اند ...  

فردا هم خونه ی یکی از همکارام مهمونی دعوتیم . بازم یواشکی تصمیم گرفتیم برای همین همکارم که دعوتمون کرده و یکی دیگه که متولد شهریورن تولد بگیریم . کلی هم پول از اینور اونور باید بگیرم اما هیچ کدوم نمی دن که !!!  

دیشب ساعت 10 بیهوش شدم ... اما عوضش خیلی خواب خوبی بود .  

امروز هم خونه ام و باید به صد تا کار برسم !!!

روزانه 152

5 شنبه شب باز دلم نیومد و زنگ زدم به برادرم که تنها نمونه و بیاد پیش ما ... شام یکمی مرغ و یکنی قارچ رو زدم به سیخ چوبی و گذاشتم توی فر ...  

بعد هم دوتا پسرا با هم بازی کردند و منم پازل درست کردم ساعت 12 بود که خواهرم توی oovoo آنلاین شد و کلی چرت و پرت گفتیم به هم و خندیدیم ...  

حدودای 2 بود که رفتم بخوابم و پسرا هنوز داشتن بازی می کردن !!!  

صبح جمعه ساعت 9 بیدار شدم رفتم بی سر و صدا کتاب خوندم تا بیدار شن ... بعد صبحونه خوردیم و ساعت 12 رفتیم خونه ی مامان و بابام و ناهار و بازی و ...  

امروز صبح هم رفتم سر کار ... چون فردا شورا داریم و باید یه سری جلساتی قبلش خودمون برگزار می کردیم و یه سری کارهای مختلف ... خوشحالم که رفتم یه تنوعی بود !!!